محل تبلیغات شما



می خواستم بنویسم دلم تنگ شده، دلم مورچه شده. دلم نقطه شده. اما هیچ جا نگفتمش و دلتنگیم بزرگ و بزرگ تر شده. حالا که دارم اون نقطه دلتنگی رو رد می‌کنم و بزرگ میشم این جا می نویسمش. همین قدر که توانایی ثبت خاطره ها توی لحظه ها، آهنگ ها، اسم ها، شهرها و بوها رو داریم عجیب ترین چیزی هست که وجود داره. فقط گاهی چشامو می بندم و خاطره دلخواهم پلی می کنم. و پر میشه ذهنم از آدمایی که دیگه نیستن
یادته یه جای کتاب شازده کوچولو، شازده کوچولو چون غمگین بود 46 بار غروب رو تماشا کرده بود؟ این تیر برق هایی هستن چراغ زرد دارن، دیدیشون؟ منم یبار این چراغ زردای تو جاده رو دونه دونه شمردم. چون غمگین بودم. چون همه‌ی آدم‌های غمگین دنبال یه چیزی می‌گردن که دیگه غمگین نباشن. البته یه آدمایی هم هستن که دنبال چیزایی می‌گردن که غمگین‌ترشون کنه که خب. خوب، دیدی سرتو بر می‌گردونی می‌بینی نه تنها خودت، این روزا همه یه جورایی غمگینن.
درسال‌های کنکور همیشه هفت فروردین آزمون داشتم. روزهای اول سال دو تکه می شدم. یک تکه ام با مامان و بابا توی مهمانی ها بود. یک تکه ام تست ادبیات می زد. همان تکه ای که در مهمانی‌ها عیدی می گرفت صبح‌ها تا لنگ ظهر می‌خوابید و آن تکه‌ی دیگر زیر قیدهای زیست‌شناسی خط می‌کشید. نتیجه آزمون هفت فرودین هیچ وقت خوب نمیشد. هیچ وقت از تویش احتمال دکترشدن در نمی آمد. چون من در روزهای اول فروردین دو تکه بودم. حالا که دیگر حل کردن تست‌های مسئله دار شیمی در کم ترین زمان

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها